خدایا این دیگه چجور امتحانیه...بگو باید چی کار کنم که همه چی مث قبل شه...خدا به آبروی همون پنج نفری که زمین و زمانو بخاطر اونا آفریدی قسمت میدم


امروز تو آسانسور بیمارستان یه آقاهه میگفت یکی بیمارستان ، یکی زندون...خدا آدمو گیر این دو تا نندازه....فقط عشق و حالو تفریح.
خدا ایشالا همه ی مریضارو شفا بده همه ی زندونیام یا به راه کنه یا بکشدشون!!!!...والااااااااا
این روزا آستانه ی طاقت و تحملم خیلی پایین اومده...زودی بغض میکنم....زودی گریه م میگیره....خدایا میدونم میخوای بهمون بفهمونی قدر نعمتایی که داریمو بدونیم ...قدر عزیزایی که داریمو در حقشون سهل انگاری میکنیم...وقتی فک میکنم که همه ی اینا به خاطر ماس بیشتر میسوزم ....حتی طاقت یه آهشم ندارم ....ازت میخوام بهم برش گردونی ...سالم...خدایا من ولت نمیکنم ...من سایه ی سرمو سالم میخواااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
یا من اسمه دواء و ذکره شفاء


همه میگن که عجیبه.....اگه منتظر بمونم
همه حرفاشون دروغه......تا ابد اینجا میمونم
بی تو و اسمت عزیزم..... اینجا خیلی سوت و کوره
ولی خوب عیبی نداره......دل من خیلی صبوره....آره صبوره


در حال انتظار کشیدنم...............آخه قراره چند روز دیگه ببینمت :)
دل تو دل خسته م نیس ، دارم روز شماری میکنم



یه روز دیگه ام گذشت
بی تو ، بی نگاه تو ، بی حس گرمای وجود تو
ولی فکرت که هست، عشقت که هست ،وجودت که تو وجودمه که هست
همینا زنده نگه م میداره ، همینا بهم امید میده ، که یه روز دیگه م گذشت و نوید اومدن یه روز تازه و نزدیک شدنمونو میده
اگه دقت کنی میبینی فقط هدفم این بود که اسم نوید و امیدمونم تو این خاطرات ثبت شده باشه ، همین!:)



می خوام ازت تشکر کنم ، آخه تو خیلی مهربونی ، خیلی شنوایی ، خیلی قادری و خیلی خیلی های دیگه
شکر که همیشه وقتی دلمون میگیره کسی هست که باهاش حرف بزنیم...و اون تویی
شکر که نه تنها گوش میکنی بلکه اجابت هم میکنی
شکر که هوامونو داری و نمیذاری زیر بار سختی های این دنیای نامرد خمیده شیم
شکر که من و اون تو رو داریم
خدایا شکرت....


خسته م از هر چی دوری و دلتنگیه
ولی این روزام تموم میشه و من امیدوارم پایان داستانمون خوش باشه
دلم تنگ شده بود واسه وبلاگمون.......میدونم که حالا حالاها اینجا سر نمیزنی ولی مینویسم تا از این روزام خاطره ای حک کرده باشم رو سینه وبمون!...خاطره دل انگیز من
:)