امروز تو آسانسور بیمارستان یه آقاهه میگفت یکی بیمارستان ، یکی زندون...خدا آدمو گیر این دو تا نندازه....فقط عشق و حالو تفریح.
خدا ایشالا همه ی مریضارو شفا بده همه ی زندونیام یا به راه کنه یا بکشدشون!!!!...والااااااااا
این روزا آستانه ی طاقت و تحملم خیلی پایین اومده...زودی بغض میکنم....زودی گریه م میگیره....خدایا میدونم میخوای بهمون بفهمونی قدر نعمتایی که داریمو بدونیم ...قدر عزیزایی که داریمو در حقشون سهل انگاری میکنیم...وقتی فک میکنم که همه ی اینا به خاطر ماس بیشتر میسوزم ....حتی طاقت یه آهشم ندارم ....ازت میخوام بهم برش گردونی ...سالم...خدایا من ولت نمیکنم ...من سایه ی سرمو سالم میخواااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
یا من اسمه دواء و ذکره شفاء


This entry was posted on 03:48 and is filed under . You can follow any responses to this entry through the RSS 2.0 feed. You can leave a response, or trackback from your own site.

0 نظرات: